سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای منتهای آرزو ! آیا مرا به آتش می سوزانی ؟ پس امیدم چه می شود ؟ پس آن گاه دوستی ام چه می شود ؟ [امام سجّاد علیه السلام]
 
پنج شنبه 91 مهر 6 , ساعت 10:35 صبح

شهید محمدحسین فهمیده، فرزند محمدتقی، در یکی از روزهای بهاری اردیبهشت سال 1346(مصادف با سوم محرم) در شهر خون و قیام در خانه‌ای محقر و کوچک در محله پامنار قم به دنیا آمد و در محیطی مذهبی و خانواده‌ای متدین پرورش یافت. در سال 1352 در«دبستان روحانی» قم مشغول به تحصیل شد. سال تحصیلی به آخر رسیده بود. بوی تابستان می ‌آمد. در سال ‌های 1356 و 1357 به پخش اعلامیه‌ های رهبر کبیر انقلاب مبادرت می ‌ورزید حتی چند بار«ضد انقلاب‌ ها» کتکش زده بودند تا دست از این کارها بر دارد اما او منصرف نشده بود. در زمستان سال 1357 نیز در تظاهرات انقلاب اسلامی شرکت نمود. در 12 بهمن سال 1357، موفق به دیدار مقام معظم رهبری شد. آن ها شهر قم را دوست داشتند ولی رفتن به تهران برایشان رؤیایی شیرین بود. دیدن خانه جدیدشان در کرج همه را خوشحال کرده بود. روزی که برای اولین بار به مدرسه راهنمایی«خیابانی» کرج قدم گذاشت، به خود نهیب زد: «همه بچه ‌ها دوست تو هستند! هیچ‌ کس غریبه نیست!». آقای ناظم و معلم‌ها فرمان امام درباره تشکیل بسیج را توضیح می ‌دادند. روح وی نیز مانند میلیون‌ ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی شد و شیفته حضرت امام گردید. شهید فهمیده نوجوانی شجاع، فعال، کوشا و خوش برخورد بود و به مطالعه علاقه زیادی داشت. با وجود آن که به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می‌ خواند و هم چنین برای والدین خود احترام خاصی قائل بود. شهید فهمیده دوازده ساله بود که حوادث کردستان ـ پس از انقلاب ـ اتفاق افتاد. او که عاشق امام و انقلاب بود خود را به کردستان رساند، اما به دلیل کمی سن و کوتاهی قد او را بازگرداندند و از خانواده‌اش تعهد گرفتند تا دیگر به کردستان نرود. با شروع جنگ تحمیلی، زمانی که رژیم بعثی عراق در 31 شهریور 59 به ایران حمله کرد، حسین، تصمیم می ‌گیرد به جبهه برود و با سختی فراوان عازم خرمشهر می‌ شود. همان روزهای نخست و با وجود سن و سال کم به فرماندهان ثابت می‌ کند که لیاقت و شهامت حضور در جبهه را دارد. او در همان مدت کوتاه رشادت ‌های فراوانی از خود نشان داد. مدتی بعد او و دوستش محمدرضا شمس زخمی شدند و آن ها را به بیمارستان ماهشهر بردند. حسین و محمدرضا تا حال شان خوب شد، دوباره به جبهه برگشتند. اما این بار فرمانده اجازه نمی ‌داد حسین به«خط مقدم» برود. چند روز بعد، حسین با کلی لباس و اسلحه عراقی ‌ها پیش فرمانده‌ شان آمد. فرمانده با کمال تعجب فهمید که او این ها را با دست خالی از عراقی ‌ها غنیمت گرفته است. همین شد که به حسین اجازه داد تا دوباره به خط مقدم برگردد.

نحوه شهادت:

روز هشتم آبان 1359، شهید حسین فهمیده به اتفاق دوست شهیدش محمدرضا شمس ـ که در یک سنگر بودند ـ در هجوم عراقی ‌ها، محاصره می ‌شوند. محمدرضا شمس، زخمی می‌ شود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می رساند وقتی به سنگر بر می ‌گردد، می ‌بیند که 5 تانک عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره و قتل عام آن ها هستند. حسین، در حالی که تعدادی نارنجک به کمر خود بسته بود به طرف تانک‌ ها حرکت می‌ کند. تیری به پای او می ‌خورد اما در اراده پولادین او خللی وارد نمی ‌شود و در همان حال موفق می‌ شود که خود را به تانک پیش رو برساند. حسین، خود را به زیر تانک می‌ اندازد و تانک منفجر می ‌شود. دشمن در این حال تصور می‌ کند که حمله‌ای صورت گرفته و با سرعت تانک‌ ها را رها کرده و فرار می ‌کند؛ در نتیجه، حلقه محاصره شکسته می ‌شود و پس از مدتی نیروهای کمکی می‌ رسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاکسازی می ‌کنند.


پنج شنبه 91 مهر 6 , ساعت 10:29 صبح


پنج شنبه 91 مهر 6 , ساعت 10:26 صبح

شهید حسین ارسلان، متخلص به رخشا، اولین شاعرِ صاحب اثرِ شهیدِ دفاع مقدس است. وی در بیست و پنجم بهمن ماه 1324 در شهرستان یزد دیده به جهان گشود. در یازدهم آذر ماه 1364 عازم جبهه شد. در نیم روز بیستم آذر ماه سال 64 در هورالهویزه همراه با شاعر هم رزم خود، ماشاءالله صفاری(بندی سیرجانی) با شهادت به دیدار حق تعالی شتافت.


پنج شنبه 91 مهر 6 , ساعت 10:19 صبح

او بیشتر به برادر شهید بودنش افتخار می‌کند

 

او بیشتر به برادر شهید بودن خودش افتخار می‌کند و همیشه مهمترین قسم‌اش به روح برادر شهیدش است.

به گزارش شبکه ایران، برخی هنرمندان آنقدر محبوبیت دارند که کوچکترین خبر در مورد تهدید سلامتی‌شان نقل محافل خبری می‌شود و عکس خبری‌شان در صفحه اول روزنامه‌های فرهنگی جا می‌گیرد تا این‌گونه با دعای خیر و سلامت‌جوی مردمی که یک عمر با هنرش زندگی کرده، گریسته و خندیده است امر بهبود سرعت یابد.

روز گذشته خبر بستری شدن اکبر عبدی، بازیگر مشهور سینما و تلویزیون ایران بر روی خروجی خبرگزاری‌ها قرار گرفت.

 منابع خبری گزارش دادند که آقای عبدی به دلیل بیماری دیابت در این بیمارستان بستری شده است و حال عمومی وی مساعد است اما مسعود ده‌نمکی که جزو اولین ملاقات‌کننده‌های این هنرمند مردمی بوده از شدت بیماری عبدی در آغاز دهه پنجم زندگی‌اش خبر داده است.

 از همه نگران‌تر مادر اکبر عبدی بود

کارگردان "اخراجی‌ها" در یادداشتی  از ملاقات با اکبرعبدی نوشته است. وی شرح دیدار خود با بازیگر مشهور سینما و تلویزیون را این‌گونه آغاز می‌کند: به علت سابقه بیماری قند شنیدن این خبر در این چند ماه جای تعجب نداشت اما همین که پایم به کلینیک رسید و با اتاق ورود ممنوع مراجع شدم متوجه شدم که یک مقدار قضیه جدی‌تر از دفعات قبل است. کادر درمانی و مدیریت  کلینیک با جان و دل در تلاش بودند تا این مشکل را مدیریت کنند. از همه نگران‌تر مادر اکبر عبدی بود که با چشمانی نگران مراحل درمان و دستورات پزشکان را دنبال می‌کرد. مثل همیشه با ورودم به اتاق گل از گل عمو اکبر شکفت. پزشکان هم با دیدن من شروع کردند به گله‌گزاری که ایشان سرمایه ملی ماست و نباید این مشکل را سر سری بگیرد اما آقای عبدی زیر بار نمی‌رود و می‌خواهد در خانه یا در همین کلینیک تحت درمان قرار بگیرد.

 جشن پنجاه سالگی عمو اکبر بدون شیرینی

ده‌نمکی در ادامه  آورده است: وقتی مدیر و کادر درمانی حرف‌های‌شان تمام شد تازه متوجه عمق مشکل شدم و اینکه دیشب چه خطری از بیخ گوش ایشان رد شده  است. با اصرار ما قرار شد  همین امشب به یک بیمارستان مجهزتر منتقل شود و دیشب دور هم بدون شیرینی پنجاه سالگی اکبر عبدی را در بیمارستان تبریک گفتیم.

 باندبازی نگذاشت جز در نظر مردم جلوه کند

این فیلمساز در ادامه با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی اکبر عبدی نوشته است: او بیشتر به برادر شهید بودن خودش افتخار می‌کند و همیشه مهمترین قسم‌اش به روح برادر شهیدش است. اکبر عبدی از آن دست بازیگرانی است که خاطرات نوجوانی نسل ما را زنده می‌کند او که  همان بازیگری است که همیشه مدرسه‌اش دیر می‌شد!!!.اکبر عبدی با بازی در فیلم "مادر" و "هنرپیشه" و فیلم‌های دیگر بهترین بازی‌هایش را ارائه داد و با بازی در دو فیلم اخراجی‌های 1 و 2 بهترین و محبوب‌ترین  بازیگر منتخب مردم در نظر سنجی‌ها بود. اکبر عبدی حقش در سینمای ایران هیچ وقت ادا نشد و باندبازی و چیزهای دیگر نگذاشت جز در نظر مردم جلوه کند.

 او مکتب نرفته استاد بازیگری شد 

ده‌نمکی معتقد است: اکبر عبدی پدیده بازیگری دهه‌های اخیر ایران است و وجه تمایز او با دیگر بازیگران این است که او مکتب نرفته استاد بازیگری شد  و به قول برخی کارگردانان قدیمی سینمای ایران او نابغه است  و بازیگری در خون اوست. علی رغم اینکه تحصیلات آکادمیک ندارد اما با تجربه و هوشی که دارد همه را شگفت‌زده می کند. فقط کافی است متن را یکبار برایش بخوانی بدون تمرین و در یک برداشت همه دیالوگ ها را از حفظ اجرا می‌کند.در دو تجربه قبلی پشت صحنه‌های به‌یاد ماندنی از او دارم. هر وقت با بی‌مهری‌ها مواجه می‌شدم دلداری‌ام می‌داد و می‌گفت: درد بی‌درمان رفقای ما حسادت و تنگ نظری است.

 از مطلع‌ترین افراد  در زمینه مناسبات سیاسی تحولات منطقه‌ای و جهانی است

کارگردان مستند "فقر و فحشاء" در پایان به تحلیل‌های سیاسی این هنرمند اشاره کرده و نوشته است: شاید کسی نداند که  علی‌رغم عدم وروداش به مسائل سیاسی  از مطلع‌ترین افراد  در زمینه مناسبات سیاسی تحولات منطقه‌ای و جهانی است و ریز اخبار کشور و جهان را دنبال می‌کند و با زبانی ساده تحلیل‌های عمیقی ارائه می‌کند.شاید هنوز هم با این نوشته حق  قدر و منزلت  و توانمندی  اکبر عبدی ادا نشده باشد اما تاریخ سینمای ما درباره او قضاوتی واقعی خواهد کرد  حتی اگر دیگران نخواهند.


پنج شنبه 91 مهر 6 , ساعت 10:14 صبح

سوری خانم «رضـا»ی 16 ساله‌ام شهیـد شــد


 


در ضیاء‌آباد قزوین به دنیا آمدم و 75 سال سن دارم و تا کلاس چهارم ابتدایی تحصیل کرده‌ام. 56 سال است که در تهران زندگی می‌کنم. چهار تا بچه دارم که یکی از آنها دختر است و بقیه پسر هستند. علاقه زیادی به بازیگری داشتم و حدود 10 سال پیش این کار را شروع کردم و در نهایت اولین کار حرفه‌ای‌ام «متهم گریخت» بود که توسط «رضا عطاران» برای بازی در این سریال که در ماه مبارک رمضان پخش می‌شد، دعوت شدم. 

«زن بابا» یکی از سریال‌های دیدنی نوروز 89 بود که بسیار پربیننده شد، یکی از بازیگران این مجموعه که حالا دیگر او را باید پدیده سریال‌های نوروزی 89 دانست از سال‌ها قبل توسط «عطاران» به دنیای بازیگری راه یافته بود، اما شاید طی آن سال‌ها زیاد جدی نگرفته نشد، اما در «زن بابا» نقش او بسیار پررنگ بود، به خصوص که دیالوگ‌های زیبای او، خیلی برای بیننده‌ها جذاب بود. با او به گفتگو نشستیم و زوایای زیادی از زندگی او را زیر ذره‌بین قرار داریم، او سال‌های خیلی دور قابله بود و نوزادان زیادی را به دنیا آورد، چهار پسر خود را در بدو تولد از دست داد و در نهایت یکی از پسرانش در 16 سالگی شهید شد و پسر دیگرش هنوز با یادگارهای جنگ و با 4 ترکش خطرناک در بدن به زندگی خود ادامه می‌دهد. او از آشنایی خود با همسرش گفت و ازدواج و خاطرات شنیدنی دیگر... روبه‌روی او که می‌نشینی، می‌بینی که چه زندگی به آلایشی دارند، در یک نقطه جنوبی تهران، سال‌هاست که عاشقانه با همسرش زندگی می‌کند، زمانی که از شهادت پسرش می‌گفت، این زن شاد و شوخ به نقطه‌ای خیره می‌شد و بغض گلویش را می‌گرفت، اما گریه نمی‌کرد، چون می‌گفت:... این گفتگو را تا پایان بخوانید.

بداهه

بیشتر صحبت‌هایی که جلوی دوربین سریال «زن بابا» انجام می‌دادم دیالوگ‌هایی بود که از من خواسته شده بود، اما بعضی از تکه کلام‌ها را که احساس می‌کردم با مزه است با کارگردان در میان می‌گذاشتم واگر تایید می‌شد از آنها هم استفاده می‌کردم. مثلا «پنج تومن بده آش، به همین خیال باش» یا «آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم» را در دوران بچگی از پدرم آموخته بودم که سعید آقاخانی گفت این دیالوگ‌ها را استفاده کن.

بازیگری از آب خوردن هم راحت تر است

بازیگری برای من از آب خوردن هم راحت تر است. به هرحال از بیکاری بهتر است(خنده). اما یک مقدار پس از پخش سریال سرم شلوغ شده است و مدام از روزنامه‌ها و مجلات مختلف برای مصاحبه می‌آیند و این موضوع یک مقدار برایم سخت است... به هرحال این هم جزئی از لطف مردم است.

نسل رضا خیلی گل بود

بچه‌هایی مثل رضا به معنای واقعی کلمه گل بودند و رفتند... جان شیرینشان را در کف دست گرفتند و برای رضای خدا و اعتلای پرچم حق جانفشانی کردند. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین تفاوت نسل رضا با نسل جوان فعلی، همین بود.

زن بابا

وقی نقش «سوری خانم» به من پیشنهاد شد فکر نمی‌کردم با چنین استقبالی از سوی مردم مواجه شود اما لطف خدا بود که این نقش توانست در بین مردم جای خوبی پیدا کند. الحمدا... رفتار مردم بسیار خوب است و همه مثل خودم خوشحال هستند.

«پول» زیاد مهم نیست

هر مقدار پول که می‌دهند قبول می‌کنم و زیاد اهل چانه زدن نیستم. مثلا برای بازی در سریال «زن بابا» یک میلیون و پانصد هزار تومان برای دو ماه  دریافت کردم. از مبلغی که در این سریال گرفتم زیاد راضی نبودم چون خانم‌های دیگری که سر کار می‌آمدند وقتی رقم‌های دریافتی‌شان را می‌گفتند همه بالاتر از من بود اما در نهایت اگر همه خوشحال باشند من هم خوشحال هستم.

ما پنج خواهر بودیم، البته هفت برادر هم داشتم که همگی در سنین کودکی از دنیا رفتند.من خودم هم هفت تا پسر به دنیا آوردم اما 4 تاشون گرفتار چشم و نظر شدند و از دنیا رفتند، همین که می‌گفتند بچه‌ات خوشگل است می‌‌مرد و اصلا به دکتر و بیمارستان نمی‌کشید. رضای من هم که شهید شد و در حال حاضر یک دختر و دو پسر دارم.

قناعت، رمز خوشبختی

هر کس که در زندگی کسر و کمبودی ندارد یک انسان خوشبخت است. کسری هم به خود انسان بستگی دارد. خداوند در قرآن فرموده: «که قناعت عبادت است و اسراف کاری است حرام». مسئله دیگر این است که جوانان تن به کار نمی‌دهند. (طعنه سوری خانم به من: شما داری چی کار می‌کنید؟ می‌‌نویسید! این که برای شما نان و آب نمی‌شود شما باید مشغول کشاورزی، گوسفندداری، گاوداری، مرغداری و... شوید.درست است که کار شما خوب است اما کار الکی، الکی است.) این که یک ملت تولید نکند و فقط بخواهد مصرف کند اصلا خوب نیست.

بعد از زن بابا

بعد از «زن بابا» دو قرار داد دیگر بسته‌ام که یکی از آنها سینمایی و دیگری کار تلویزیونی است. چند روز پیش سر فیلم سینمایی «دردسر بزرگ» به تهیه‌کنندگی آقای «فرح‌بخش» بودم که غیر از من در این فیلم لیلا اوتادی، حامد کمیلی و رضا داوودنژاد هم بازی می‌کنند.

البته برای من مهم این است که بتوانم کار خودم را به خوبی انجام دهم و این که چه کسانی در کار حضور دارند زیاد برایم اهمیت ندارد.

گریه نکردم تا دشمن شاد نشود

«رضا لشگری» پسر جوانم بود که در سن16 سالگی در جوانرود به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت فرزندم را به من دادند گریه نکردم، به هرحال من جوانم را از دست داده بودم و این موضوع داغ بزرگی برای من بود اما به خاطر این که دشمن شاد نشود گریه نکردم. برای شهدای مردم خیلی گریه می‌کردم تا مرهمی باشد بر دل خانواده‌های داغ دیده اما برای خودم گریه نکردم. کاظم این پسرم که حالا جلوی شما نشسته، با چهار تا ترکش در بدنش جانباز جنگ است.

جون سوری خانم، زود ما رو راه بنداز

چند روز پیش در ماشین بودیم و آدرس را گم کرده بودیم. پسرم پشت فرمان ماشین بود و آدرس را از یک راننده دیگر پرسید و آن راننده آدرس را خیلی پیچ در پیچ گفت. من یک دفعه سرم را از شیشه خارج کردم و گفتم: «جون سوری خانم زود ما رو راه بنداز.» راننده تا من را دید دقایقی بدون وقفه می‌خندید و در نهایت هم گفت پشتم بیایید تا راه را گم نکنید.

اینجوری ازدواج کردم

از آقای لشگری، همسر سوری خانم در مورد ازدواج‌شان می‌پرسم که می‌گوید: ما در ضیاء آباد قزوین همسایه بودیم و یکدیگر رو دیدیم و من عاشق ایشان شدم و ایشان هم عاشق من شد(خنده).

سوری خانم: من در یک ماه پنجاه خواستگار داشتم، اما چون خواهرم با خواهر ایشان آشنا بود نخواستم حرف خواهرم را زمین بیندازم و با ایشان ازدواج کردم.

به همه آرزوهایم رسیده‌ام

شکر خدا به همه آرزوهایم رسیده‌ام.

آرزو داشتم که خانه خدا را از نزدیک ببینم که خدا را شکر توانستم به مکه مشرف شوم. زیارت کربلا و سوریه را هم از خدا خواستم و توانستم بروم. الان دیگر آرزویی جز سلامتی مردم ندارم.

پور مخبر فقط باید برادرم باشه

به سوری خانم می‌گویم شما و احمد پورمخبر به عنوان دو پدیده در تلویزیون مطرح هستید، اگر فرصتش پیش بیاید دوست دارید باهم همکاری کنید که جواب می‌دهد: «بله، چرا که نه! اما شرط دارد و آن هم این است ایشان نقش برادرم را بازی کند و قبول نمی‌کنم که نقش شوهرم را بازی کنند.

 در مجموع چون شوهر دارم در هیچ کاری قبول نمی‌کنم که زن کسی باشم!»

7 تا نوه دارم

هفت تا نوه دارم که یکی از آنها پسر است و بقیه دختر هستند. زهره، مریم، سمیرا، فاطمه، معصومه، مرضیه و سعید اسامی نوه‌هایم هستند. ماشاا... همه بزرگ هستند و مشغول کار هستند و هیچ کدامشان هم زیاد میلی به بازیگری ندارند.

جلوی خودش میگم نگه نگفتی

از همسر سوری خانم می‌پرسم که آیا از بازیگر شدن همسرتان راضی هستید یا نه؟ که  پاسخ می‌دهد: «اوایل زیاد راضی نبودم چون یک مقدار نظم خانه از بین رفته بود اما وقتی دیدم واقعا به این هنر علاقه‌مند است من هم راضی شدم.

زمان‌هایی که ایشان سر کار هستند به پارک می‌روم و ورزش می‌کنم». البته بازیگر شدن حلیمه خانم باعث نشده است که در کارهای منزل کم بیاورد:

«این را جلوی همسرم می‌گوید که شهادت بدهد راست می‌گویم، از وقتی بازیگر شده‌ام حتی یکی از امور خانه هم از قلم نیفتاده است و همگی را سر وقت انجام می‌دهم.همین الان که شما اینجا هستید می‌بینید که من هم از شما پذیرایی می‌کنم و هم مصاحبه می‌کنم.»

700 بچه سالم به دنیا آورده‌ام

من هنرهای زیادی دارم؛ خیاطم، قابله‌ام، آرایشگرم، آمپولزنم، بندناف می‌برم، بافتنی می‌بافم، گوش بچه سوراخ می‌کنم، گلدوزی می‌کنم، جاجیم می‌بافم، کیسه حمام می‌بافم، هرچه دیده‌ام را یاد گرفته‌ام. من 700 بچه را به دنیا آورده‌ام که در هیچ کدام از موارد نه به مادر آسیبی رسید و نه به نوزاد. البته الان دیگه همه در بیمارستان وضع حمل می‌کنند و دیگر به ما قابله‌ها مراجعه نمی‌کنند(خنده).

کسی را معرفی نمی‌کنم

تا حالا ده هزار نفر به من گفته اند که بیا مثلا بچه ما را برای بازیگری معرفی کن اما راستش را بخواهید این کار را انجام نداده‌ام چون این کار سختی‌های مختص به خود را دارد و مثلا اگر بروند و یکی از وسایلشان گم شود می‌گویند که شما کردی؟ بخورند زمین و پایشان بشکند می‌گویند شما کردید! ولی اگر کار خوب از آب دربیاید می‌گویند زحمتی بوده است که خودمان کشیده‌ایم!




<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ