سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه دوستی اش خدایی نباشد، از او بپرهیز، که دوستی اش پلید است و مصاحبت با او شوم . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 91 مهر 6 , ساعت 10:14 صبح

سوری خانم «رضـا»ی 16 ساله‌ام شهیـد شــد


 


در ضیاء‌آباد قزوین به دنیا آمدم و 75 سال سن دارم و تا کلاس چهارم ابتدایی تحصیل کرده‌ام. 56 سال است که در تهران زندگی می‌کنم. چهار تا بچه دارم که یکی از آنها دختر است و بقیه پسر هستند. علاقه زیادی به بازیگری داشتم و حدود 10 سال پیش این کار را شروع کردم و در نهایت اولین کار حرفه‌ای‌ام «متهم گریخت» بود که توسط «رضا عطاران» برای بازی در این سریال که در ماه مبارک رمضان پخش می‌شد، دعوت شدم. 

«زن بابا» یکی از سریال‌های دیدنی نوروز 89 بود که بسیار پربیننده شد، یکی از بازیگران این مجموعه که حالا دیگر او را باید پدیده سریال‌های نوروزی 89 دانست از سال‌ها قبل توسط «عطاران» به دنیای بازیگری راه یافته بود، اما شاید طی آن سال‌ها زیاد جدی نگرفته نشد، اما در «زن بابا» نقش او بسیار پررنگ بود، به خصوص که دیالوگ‌های زیبای او، خیلی برای بیننده‌ها جذاب بود. با او به گفتگو نشستیم و زوایای زیادی از زندگی او را زیر ذره‌بین قرار داریم، او سال‌های خیلی دور قابله بود و نوزادان زیادی را به دنیا آورد، چهار پسر خود را در بدو تولد از دست داد و در نهایت یکی از پسرانش در 16 سالگی شهید شد و پسر دیگرش هنوز با یادگارهای جنگ و با 4 ترکش خطرناک در بدن به زندگی خود ادامه می‌دهد. او از آشنایی خود با همسرش گفت و ازدواج و خاطرات شنیدنی دیگر... روبه‌روی او که می‌نشینی، می‌بینی که چه زندگی به آلایشی دارند، در یک نقطه جنوبی تهران، سال‌هاست که عاشقانه با همسرش زندگی می‌کند، زمانی که از شهادت پسرش می‌گفت، این زن شاد و شوخ به نقطه‌ای خیره می‌شد و بغض گلویش را می‌گرفت، اما گریه نمی‌کرد، چون می‌گفت:... این گفتگو را تا پایان بخوانید.

بداهه

بیشتر صحبت‌هایی که جلوی دوربین سریال «زن بابا» انجام می‌دادم دیالوگ‌هایی بود که از من خواسته شده بود، اما بعضی از تکه کلام‌ها را که احساس می‌کردم با مزه است با کارگردان در میان می‌گذاشتم واگر تایید می‌شد از آنها هم استفاده می‌کردم. مثلا «پنج تومن بده آش، به همین خیال باش» یا «آب در کوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم» را در دوران بچگی از پدرم آموخته بودم که سعید آقاخانی گفت این دیالوگ‌ها را استفاده کن.

بازیگری از آب خوردن هم راحت تر است

بازیگری برای من از آب خوردن هم راحت تر است. به هرحال از بیکاری بهتر است(خنده). اما یک مقدار پس از پخش سریال سرم شلوغ شده است و مدام از روزنامه‌ها و مجلات مختلف برای مصاحبه می‌آیند و این موضوع یک مقدار برایم سخت است... به هرحال این هم جزئی از لطف مردم است.

نسل رضا خیلی گل بود

بچه‌هایی مثل رضا به معنای واقعی کلمه گل بودند و رفتند... جان شیرینشان را در کف دست گرفتند و برای رضای خدا و اعتلای پرچم حق جانفشانی کردند. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین تفاوت نسل رضا با نسل جوان فعلی، همین بود.

زن بابا

وقی نقش «سوری خانم» به من پیشنهاد شد فکر نمی‌کردم با چنین استقبالی از سوی مردم مواجه شود اما لطف خدا بود که این نقش توانست در بین مردم جای خوبی پیدا کند. الحمدا... رفتار مردم بسیار خوب است و همه مثل خودم خوشحال هستند.

«پول» زیاد مهم نیست

هر مقدار پول که می‌دهند قبول می‌کنم و زیاد اهل چانه زدن نیستم. مثلا برای بازی در سریال «زن بابا» یک میلیون و پانصد هزار تومان برای دو ماه  دریافت کردم. از مبلغی که در این سریال گرفتم زیاد راضی نبودم چون خانم‌های دیگری که سر کار می‌آمدند وقتی رقم‌های دریافتی‌شان را می‌گفتند همه بالاتر از من بود اما در نهایت اگر همه خوشحال باشند من هم خوشحال هستم.

ما پنج خواهر بودیم، البته هفت برادر هم داشتم که همگی در سنین کودکی از دنیا رفتند.من خودم هم هفت تا پسر به دنیا آوردم اما 4 تاشون گرفتار چشم و نظر شدند و از دنیا رفتند، همین که می‌گفتند بچه‌ات خوشگل است می‌‌مرد و اصلا به دکتر و بیمارستان نمی‌کشید. رضای من هم که شهید شد و در حال حاضر یک دختر و دو پسر دارم.

قناعت، رمز خوشبختی

هر کس که در زندگی کسر و کمبودی ندارد یک انسان خوشبخت است. کسری هم به خود انسان بستگی دارد. خداوند در قرآن فرموده: «که قناعت عبادت است و اسراف کاری است حرام». مسئله دیگر این است که جوانان تن به کار نمی‌دهند. (طعنه سوری خانم به من: شما داری چی کار می‌کنید؟ می‌‌نویسید! این که برای شما نان و آب نمی‌شود شما باید مشغول کشاورزی، گوسفندداری، گاوداری، مرغداری و... شوید.درست است که کار شما خوب است اما کار الکی، الکی است.) این که یک ملت تولید نکند و فقط بخواهد مصرف کند اصلا خوب نیست.

بعد از زن بابا

بعد از «زن بابا» دو قرار داد دیگر بسته‌ام که یکی از آنها سینمایی و دیگری کار تلویزیونی است. چند روز پیش سر فیلم سینمایی «دردسر بزرگ» به تهیه‌کنندگی آقای «فرح‌بخش» بودم که غیر از من در این فیلم لیلا اوتادی، حامد کمیلی و رضا داوودنژاد هم بازی می‌کنند.

البته برای من مهم این است که بتوانم کار خودم را به خوبی انجام دهم و این که چه کسانی در کار حضور دارند زیاد برایم اهمیت ندارد.

گریه نکردم تا دشمن شاد نشود

«رضا لشگری» پسر جوانم بود که در سن16 سالگی در جوانرود به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت فرزندم را به من دادند گریه نکردم، به هرحال من جوانم را از دست داده بودم و این موضوع داغ بزرگی برای من بود اما به خاطر این که دشمن شاد نشود گریه نکردم. برای شهدای مردم خیلی گریه می‌کردم تا مرهمی باشد بر دل خانواده‌های داغ دیده اما برای خودم گریه نکردم. کاظم این پسرم که حالا جلوی شما نشسته، با چهار تا ترکش در بدنش جانباز جنگ است.

جون سوری خانم، زود ما رو راه بنداز

چند روز پیش در ماشین بودیم و آدرس را گم کرده بودیم. پسرم پشت فرمان ماشین بود و آدرس را از یک راننده دیگر پرسید و آن راننده آدرس را خیلی پیچ در پیچ گفت. من یک دفعه سرم را از شیشه خارج کردم و گفتم: «جون سوری خانم زود ما رو راه بنداز.» راننده تا من را دید دقایقی بدون وقفه می‌خندید و در نهایت هم گفت پشتم بیایید تا راه را گم نکنید.

اینجوری ازدواج کردم

از آقای لشگری، همسر سوری خانم در مورد ازدواج‌شان می‌پرسم که می‌گوید: ما در ضیاء آباد قزوین همسایه بودیم و یکدیگر رو دیدیم و من عاشق ایشان شدم و ایشان هم عاشق من شد(خنده).

سوری خانم: من در یک ماه پنجاه خواستگار داشتم، اما چون خواهرم با خواهر ایشان آشنا بود نخواستم حرف خواهرم را زمین بیندازم و با ایشان ازدواج کردم.

به همه آرزوهایم رسیده‌ام

شکر خدا به همه آرزوهایم رسیده‌ام.

آرزو داشتم که خانه خدا را از نزدیک ببینم که خدا را شکر توانستم به مکه مشرف شوم. زیارت کربلا و سوریه را هم از خدا خواستم و توانستم بروم. الان دیگر آرزویی جز سلامتی مردم ندارم.

پور مخبر فقط باید برادرم باشه

به سوری خانم می‌گویم شما و احمد پورمخبر به عنوان دو پدیده در تلویزیون مطرح هستید، اگر فرصتش پیش بیاید دوست دارید باهم همکاری کنید که جواب می‌دهد: «بله، چرا که نه! اما شرط دارد و آن هم این است ایشان نقش برادرم را بازی کند و قبول نمی‌کنم که نقش شوهرم را بازی کنند.

 در مجموع چون شوهر دارم در هیچ کاری قبول نمی‌کنم که زن کسی باشم!»

7 تا نوه دارم

هفت تا نوه دارم که یکی از آنها پسر است و بقیه دختر هستند. زهره، مریم، سمیرا، فاطمه، معصومه، مرضیه و سعید اسامی نوه‌هایم هستند. ماشاا... همه بزرگ هستند و مشغول کار هستند و هیچ کدامشان هم زیاد میلی به بازیگری ندارند.

جلوی خودش میگم نگه نگفتی

از همسر سوری خانم می‌پرسم که آیا از بازیگر شدن همسرتان راضی هستید یا نه؟ که  پاسخ می‌دهد: «اوایل زیاد راضی نبودم چون یک مقدار نظم خانه از بین رفته بود اما وقتی دیدم واقعا به این هنر علاقه‌مند است من هم راضی شدم.

زمان‌هایی که ایشان سر کار هستند به پارک می‌روم و ورزش می‌کنم». البته بازیگر شدن حلیمه خانم باعث نشده است که در کارهای منزل کم بیاورد:

«این را جلوی همسرم می‌گوید که شهادت بدهد راست می‌گویم، از وقتی بازیگر شده‌ام حتی یکی از امور خانه هم از قلم نیفتاده است و همگی را سر وقت انجام می‌دهم.همین الان که شما اینجا هستید می‌بینید که من هم از شما پذیرایی می‌کنم و هم مصاحبه می‌کنم.»

700 بچه سالم به دنیا آورده‌ام

من هنرهای زیادی دارم؛ خیاطم، قابله‌ام، آرایشگرم، آمپولزنم، بندناف می‌برم، بافتنی می‌بافم، گوش بچه سوراخ می‌کنم، گلدوزی می‌کنم، جاجیم می‌بافم، کیسه حمام می‌بافم، هرچه دیده‌ام را یاد گرفته‌ام. من 700 بچه را به دنیا آورده‌ام که در هیچ کدام از موارد نه به مادر آسیبی رسید و نه به نوزاد. البته الان دیگه همه در بیمارستان وضع حمل می‌کنند و دیگر به ما قابله‌ها مراجعه نمی‌کنند(خنده).

کسی را معرفی نمی‌کنم

تا حالا ده هزار نفر به من گفته اند که بیا مثلا بچه ما را برای بازیگری معرفی کن اما راستش را بخواهید این کار را انجام نداده‌ام چون این کار سختی‌های مختص به خود را دارد و مثلا اگر بروند و یکی از وسایلشان گم شود می‌گویند که شما کردی؟ بخورند زمین و پایشان بشکند می‌گویند شما کردید! ولی اگر کار خوب از آب دربیاید می‌گویند زحمتی بوده است که خودمان کشیده‌ایم!





لیست کل یادداشت های این وبلاگ